عشق ممنوعه
جديدترين آهنك ها_كليپ_ عكس_SMS
 
 
یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 17:27 ::  نويسنده : نیما تهرانی
به خدا سپردمت ما برای هم نبودیم چشم انتظار[24] یه روزی یه من بودم و یه عاشق اما امروز منم و بی .... این وب رو میزارم واسه همیشه اینجا باشه تا اگه روزی دوباره دلش خواست یادی از گذشته هاشبکنه یه جا باشه که یادش بیاره یه روزی به یکی خیلی قولها داد و یه شبی تمومشو فراموش کرد... ولی حیف کههمیشه چقدر زود دیر میشه و چقد جبران گذشته سخته.... نمی گویم فراموشم نکن هرگز ولی کاش و هزار کاش...یه روز بر میگردی؟؟؟؟؟؟مطمئنم

یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 17:27 ::  نويسنده : نیما تهرانی
همیشه از تو نوشتن برای من سخت است که حس و حال صمیمانه داشتن سخت است چگونه از تو بگویم برای این همه کور!؟ چقدر این همه دیدن برای من سخت است خرابه ی دل من را کسی نخواهد ساخت که بر خرابه ی دل خانه ساختن سخت است به هیچ قانعم از مهر دوستان هرچند به هیچ این همه سرمایه باختن سخت است نقابدار خودی را چگونه بشناسم در این زمانه که خود را شناختن سخت است قبول کن دل بیچاره ام ، که می گوید که پشت پا به زمین و زمان زدن سخت است برای پیچک احساس بی خزان سهیل همیشه گشتن و هرگز نیافتن سخت است عزیز من همه جا آسمان همین رنگ است بیا اگر چه برای توآمدن سخت است

یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 17:27 ::  نويسنده : نیما تهرانی
اینجا همه آدم به آدم می شناسندم یک مرد با اخلاق در هم ، می شناسندم از هر کسی نام و نشانم را که پرسیدی دیدی که بی اغراق اگر کم ، می شناسندم هرگز نگفتم که خدا هستم ، ولی مردم کافر شدند و خالق ِ غم می شناسندم هر چند بی نام و نشان اما کبوتر ها از بس برایت نامه دادم ، می شناسندم آنقدر دنبال تو گشتم شهر را هر روز دیگر تمام کوچه ها هم می شناسندم

یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 17:27 ::  نويسنده : نیما تهرانی
ـ مامان! ـ بله؟! ـ مامان اون پیره‌مرد دیوونه‌ست؟! ـ آره مامان جون. پیرمرد باز هم به تیر چراغ برق آب می‌داد. او هر روز در موقع مشخصی با یک آب‌پاش به تیر چراغ برق آب می‌داد و سپس در هیاهو و شلوغی خیابان، روی صندلی‌اش می‌نشست و به نقطه‌ای زیرتیر چراغ برق خیره می‌ماند ، گویی منتظر واقعه‌ای بود.همه او را دیوانه می‌پنداشتند؛ حتی گاهی بچه‌ها به او سنگ پرتاب می‌کردند و کلماتی تند و زننده نثار روزهای بی‌کسی و تنهایی او می‌نمودند. اما آن روز با همه روزها فرق می‌کرد . صندلی کنار تیر چراغ برق خالی بود و رنگ و رویش از عمر طولانی‌اش حکایت می‌کرد و غیژ غیژ پایه‌اش نوایی دلنشین به سکوت غیرمنتظره خیابان می‌داد اما دلنشین‌تر از آن گل سرخی بود که در زیر چراغ برق سر از خاک بیرون آورده بود. حال به این می‌اندیشم که پیرمرد دیوانه نبود . او دل‌زنده‌ای بود که به حیات دوباره آن خاک مرده ایمان داشت. ایکاش پیرمرد آنجا بود؟!

یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 17:27 ::  نويسنده : نیما تهرانی
?. بهترین کلاس درس جهان ، پای حرف بزرگتر نشستن است . ?. آرامش بخش ترین احساسات ، از نگاه کردن به بچه ای آرام در آغوشمادر خوابیده به وجد می آید . ?. مهربان بودن ، مهمتر از بر حق بودن است . ?. هرگز نباید هدیه کودکی را رد کرد. ?. اگر نتوانستم برای کسی کاری انجام بدهم حداقل برایش دعا بکنم . ?. گاهی همه نیاز یک انسان ، دستی نگه دارنده و قلبی فهیم است . ?. همیشه از خداوند برای مایحتاجمان سپاسگزار باشیم . ?. اتفاقات و حوادث روزمره ، زندگی را بسیار زیبا و تماشایی میکنه . ?. در زیر ظاهر و پوسته ی به ظاهر سخت هر کس ، شخصیتی وجود دارد که شیفته ی قدردانی است . ??. شتاب من برای چیست ؟ در حالیکه خداوند نیز همه کارها رو در یک روز انجام نداده است . ??. غفلت از حقایق ، آنها را تغییر نخواهد داد . ??. با در میان گذاشتن راز خود با هر کسی ، تنها به او اجازه میدهیمتا به ما آسیب برساند . ??. نه زمان بلکه عشق ، مرحم همه زخم هاست . ??. آسانترین را برای رشد و تعالی ، دوستی با افراد باهوش و ممتاز است .

یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 17:27 ::  نويسنده : نیما تهرانی
در کنار ساحل دریا قدم میزدم به یاد تو ، موجها می آمدند به کنارم و میرفتند، اما تو نبودی! تو نبودی اما یادت در قلبم بود ، تو نبودی اما به یاد تو در کنار دریا قدم میزدم... لحظه باریدن باران ، تنهای تنها در زیر قطره های باران قدم میزدم اما تو نبودی ! تو نبودی ولی باران بود ، باران یاد تو را در دلم زنده کرد ! شاید این یک آغاز بود ، آغاز دلتنگی ها ، شروع آرزوهای در کنار تو بودن ! لحظه غروب که رسید یاد تو در دلم غوغا به پا کرد و چشمهایم به یاد تو بارانی شد! کاش در کنارم بودی ، آن اشکها را تنها تو میتوانستی از روی گونه هایم پاک کنی! آن دستهای سرد را تنها تو میتوانستیبا دستهای گرمت گرم کنی ! لحظه های دور از تو بودن میگذرد اما خیلی دیر .... لحظه ها میگذرد و سهم دلم از آن دلتنگیست ! از دلتنگی تو چند قطره اشک و یک دل پر از درد دل به جا می ماند ! همین که به عشق تو زنده ام برای من یک دنیا با ارزش است! این اشکهایم ، دلتنگی هایم ، غصه هایم فدای آن عشق پاکت ! عشق تو آنقدر مقدس است که به خاطر آن جانم نیز فدایش خواهم کرد ! هر جا که بدون تو باشم شکی نیست در آن که یک دلتنگم! هر جا که باشیم ، با هم و در کنار هم مطمئن باش که خیلی خوشبختم! ساحل دریا یادگاری بود از دلتنگی هایم ، لحظه باریدن باران خاطره ای بود از عشقم و غروب که رسید یادگاری از چشمهای خیسم به جا ماند ! تو باشی همه چیز زیباست، دیگر دلتنگی در دلم نیست ، تو هستی و یک دنیا خوشبختی! تو را با تمام غم ها و غصه های دنیا، دلتنگی ها و اشکهایم میخواهم عزیزم

یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 17:27 ::  نويسنده : نیما تهرانی
یه حرف هایی ... یه حرفایی همیشه هست / که از عمق نگاه پیداست / از اون حرفای تلخی که / مثل شعر فروغ زیباست / از اون حرفا که یک عمر ِ / به گوش ِ ما شده ممنوع / از اون حرفای بی پرده / شبیه شعری از شاملو / از اون حرفا که میترسیم / از اون حرفاکه باید زد / از اون درد و دلای خوب / از اون حرفای خیلی بد / نگفتی و نمیگم ها / حقیقت های پنهونی / از اون حرفا که میدونم / از اون حرفاکه میدونی / به زیر سقف این خونه / منم مثل تو مهمونم / منم مثل تو میدونم / تو این خونه نمیمونم / یه حرفایی همیشه هست / که از درد ِ توی سینه ست / مثل ِ رپ خونی ِ شاهین / پر از عشق و پر از کینه ست / پر از ناگفته هایی که / خیال کردیم یکی دیگه / دلش طاقت نمیاره / همه حرفامونو میگه / همیشه آخر حرفا پر از حرفای ناگفته ست / همیشه حال ما اینه همیشه دنیا آشفته ست

یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 17:27 ::  نويسنده : نیما تهرانی
خیلی سخته ...... میگفتن علف باید به دهن بزی شیرین بیاد . یه عمری خودمونو کشتیم شیرین ترین علف دنیا بشیم غافل از اینکه اصلا طرف بز نبود . . . . . . گاو بود به خوردن مقوا عادت کرده بود

یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 17:27 ::  نويسنده : نیما تهرانی
الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم الو ... الو... سلام کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟ مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟ پس چرا کسی جواب نمی ده؟ یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس. بله با کی کار داری کوچولو؟ خدا هست؟ باهاش قرار داشتم. قول داده امشب جوابمو بده. بگو من می شنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم... هر چی می خوای به من بگو قول می دم به خدا بگم . صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟ فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه؟ بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بودبا فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت : اصلا خدا باهام حرف نزنه گریه می کنما... بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛ بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی می کند بگو...دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد وگفت: خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم می خواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا... چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟ آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قدمامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟ نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟ مثل خیلی ها که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن. مثل بقیه که بزرگن و فکر می کنن من الکی می گم با تو دوستم. مگه ما باهم دوست نیستیم؟ پس چرا کسی حرفمو باور نمی کنه ؟ خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه این طوری نمی شه باهات حرف زد... خدا پس از تمام شدن گریه های کودک گفت: آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش می کنه... کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب می کردند تا تمام دنیا در دستشان جا می گرفت. کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان می خواستند .دنیا برای تو کوچک است ... بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی... کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت.

یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 17:27 ::  نويسنده : نیما تهرانی
پنج وارونه چه معنا دارد ؟ پنج وارونه چه معنا دارد ؟ خواهر کوچکم از من پرسید من به او خندیدم کمی آزرده و حیرت زده گفت روی دیوار و درختان دیدم باز هم خندیدم گفت دیروز خودم دیدم پسر همسایه پنج وارونه به مینو میداد آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم بعدها وقتی غم سقف کوتاه دلت را خم کرد بی گمان می فهمی پنج وارونه چه معنا دارد...

یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 17:27 ::  نويسنده : نیما تهرانی
بگذار به کم حرفی محکوم باشم... نگاه های بیگانه یک حال عجیبی دارند... حس خفگی به من می دهد نگاه هایشان... از عشق برایشان حرف می زنم.عشق!خمیره ی آدمی...طوری نگاهممی گویند گویی... ساکت می شوم... کمی فکر می کنم به حرف هایم... می گویم نکند درک حرف های عشق آلود من از قضیه های فرمول آلود فیزیک همسخت تر است؟... ذهنم هم تعجب می کند از فکری که کردم! ادامه می دهم... یک دفعه حس می کنم گونه هایم خیس شده اند... چشم هایم عادت دارند... تا حرف عشق می شود می خواهند خودشان را شریک احساسم کنند. فوری اشک ها را روانه می کنند مبادا عقب بمانند! حرف هایم کم عجیب بود برایشان اشک هم ضمیمه اش شد!نگاهشان حال عجیبتری می گیرد.. مثل نگاه عاقل به ...! می آید در گوشم می گوید: هیس!چه قدر آسمان ریسمان می بافی؟!نمی توانی دو کلمه حرف حساب بزنی؟ به ذهنم فشار می آورم...حرف حساب...حرف حساب...حرف حساب چه شکلی است؟ به ذهنم می گویم کمی حرف حساب یادمبدهد... شروع می کنم.حرف حساب می زنم... "حرف حساب"...هر حرفی جز عاشقانه هایمن... نگاه های بی حوصله شان حال می آید انگار! همراهی ام می کنند... سر ذوق می آیند از حرف های روزمره وپوچ... آخر حرف حساب است دیگر! دلم می گیرد... دلم همزبان خودم را می خواهد... آرام می گیرم.دیگر نه "حرف حساب" می زنم نه... بگذار به کم حرفی محکوم باشم...

یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 17:27 ::  نويسنده : نیما تهرانی
دنیای من هـــــــیچ کم ندارد... سجاده ام را به سمت قبله نیاز می گشایم ... تا ذره ذره وجودم را به معراج نگاهت، پرواز دهم.. می ایستم به قامت دربرابرت، تاعظمـــــــتت راسپاس گویم ... به رکوع می روم تا بزرگی ات را به یاد بیاورم ... و به سجده می افتم تا بر بندگی ام مهر عشق بزنم... چه آرامـــــــــش پایان ناپذیری در نگاه توستـــــــ.... و چه لحظه های مهرافروزی در ذکر یادت... *** پ.ن: به چشمانم می نگری...روحم می خندد... گرما و امنیت و شادی را حـــــــــس می کنم... نزدیک منی و... دنیای من هیــــــــچ کم ندارد....

یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 17:27 ::  نويسنده : نیما تهرانی
خدا هنوز از انسان ناامید نشده است... رنج هست، مرگ هست، اندوه جدایی هست،.. اما ... آرامش نیز هست، شادی هست، رقص هست.. خـــــــدا هست... زندگی، همچون رودی بزرگ، جاودانه روان استـــــ... زندگی همچون رودی بزرگ که به دریا می رود، دامان خــــــــــدا را می جوید ... خورشید هنوز طلوع میکند ... فانوس ستارگان، هنوز از سقف شب آویختهاست .. بهار مدام می خرامد و دامن سبزش را بر زمین می کشد .. امواج دریا، آواز می خوانند.. بر میخیزند و خود را در آغوش ساحل گــ ـــــ ــم میکنند. گل ها باز می شوند و جلوه می کنند و می روند . نیستی نیستــــــــ ... هستی هســـــــــت ... پایان نیست... راه هــــــ ســـــ ــــت... و ...تولد هر کودک، نشان آن است که : خدا هنـــــــــوز از انسان ناامید نشده است...

یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 17:27 ::  نويسنده : نیما تهرانی
بــــــــاران مـی آیـد ... و خـدا از پـشـت پـنـجـره بـه تـمـاشـای مـن نـشـسـتـه... و مـن درسـت از پـشـت پـلـکـهــــــــایم ،مـحـو تـمـاشـای تـوام... عـزیـز ِ دوسـت داشـتـنـی ام ... گـره خـورده اسـت ... روحـم بـه وجـودتــــــــــ ... وجـودم بـه بـودنـتـــــــــــ ... بـودنـم بـه حـضـورتــــــــــ . .. و حـضـورم بـه داشـتـنـتـــــــــ... *** پ.ن:زندگی باران است ... شرشر لحظه هایش بی نهایت زیباست... زندگی زیباست... چون خدا با ماست...! پ.ن2: زیر باران آدم تـــــــــــرم! خاک ِ تنم ، بـــــوی دستهای گِلی ِ خــــــــدا را می گیرد...

یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 17:27 ::  نويسنده : نیما تهرانی
مادرم... آرام خفته ای... آرامِ آرام.. آن گونه که پرندگان حرمت پروازشانرا از خاطر برده اند... آن گونه که باد صدایش را به لالایی شب سپرد.. آرام خفته ای.. آرامِ آرام.. مگر می شود که از خاطر برد،که اینک تو،آرام زیر بستر خاک خفته ای... مگر می شود دل را به ذهنی عبث سپرد... نه...! آرام خفته ای.. بر سیمای مهربانت،دیگر ملالی نیست... بر چشمان آرزومندت،دیگرهراسی نیست... به آرامی به یادت خواهم بود.. تا آخر عمر به یادت خواهم بود... طوری که هیچ کس نفهمد به یادت هستم... مثل آدمی که نفس در سینه حبس میکند... جای نفس در سینه حبست میکنم... سکوت میکنم وکلامی نمی گویم... تا کسی نفهمد در سینه جای نفس، یاد عزیزی را حبس کرده ام... محتاج دعاهایت هستم... میدونم میشنوی... میدونم می بینی... میدونم به یادمون هستی... دعام کن... خیلی دعام کن... خیلی...

یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 17:27 ::  نويسنده : نیما تهرانی
برایم ماهی باش... خیال تو هنوز از سرم نگذشته که شروعکنم به وجب کردن نبودنت... تو آنجا دوری و خیالت اینجا چه نزدیک است... تو دوری... غصه تا خود چشمانم بالا آمده.. سدّ پلک هایم طاقت ندارد.. دلتنگی ام، نم نم اشک می شود... نم نم می چکد، بر کاغذ دلتنگی هایم... این همه اشک از من رفته و باز.. تُنگِ دلم پر از هق هق است... مراقبم باش، آبی و ساده می شکند این دل واین من...! دلم برایت تنَگ است... تَنگ است این تُنگ بلور آبی... حالا تو قدری کنارم ماهی باش... من لبریزم از زلالی، بی دغدغه برایم شنا کن... شنا کن در امواج این عشق بازی! *** پ.ن:بـایـد حـواسـم را بـیـشتـر جـمـع کـنـم... آن قـدر جـاذبـه داریکـه، تـا بـنـد افکارم را شـل مـی کـنم،تـنـهام مـی گـذارنـد... دور تـو جـمـع مـی شـونـد...!‏

یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 17:27 ::  نويسنده : نیما تهرانی
توقف ممنوع...! فقط برای خودم هستم ...! من ...؟! چه دو حرفیه وسوسه انگیزیست ... این من! نه زیبایم، نه مهـربانم ... نه محتاج نگاهی ...و نه... فراری از دختران آهن پرست و پسران مانکن پرست ... فقط برای خودم هستم ... خوده خودم! مال خودم! صبورم و عجول ...! سنگین، سرگردان، مغرور، قـانع، با یک پیچیدگی ساده و مقداری بی حوصلگیه زیاد ...! و برای تویی که چهره های رنگ شده را می پرستی نه سیرت آدمی؛ هیــــــچ ندارم...! راهت را بگیــر و بـــــــرو... حوالی ما توقف ممنــــوع است ...!

یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 17:27 ::  نويسنده : نیما تهرانی
انسانها موجودات غریبی هستند... انسان ها موجودات ِ غریبی هستند... همه ی آنها تنهایی را تجربه می کنند و جز در بعضی حالات که نیاز به تنهایی دارند، از آن رنج می برند... به موازات ِ این رنج بردن،انسان ها تصمیم می گیرند که تنها نباشند و برایخود معشوقه می گزینند... معشوقه شان را دوست دارند و از اینکهدیگر تنها نیستند... احساس ِ دلگرمی می کنند و به عالم و آدم می گویند که دیگر تنها نیستند و معشوقه شان برای آن ها کافیست... به قدر ِ چشم برهم زدنی که زمان میگذرد انسان ها تصمیم می گیرند که بعضی چیزها را به معشوقه شان ثابت کنند و به او بگویند که : "من بی تو هم تنها نیستم"...! و من اصلا" تنها نیستم و من همیشه مونسی دارم... به موازات ِ این ثابت کردن،انسان ها معشوقه شان را از دست می دهند و تنها می شوند. معشوقه شان هم تنها می شود... انسان ها این بار بیشتر از تنهایی رنجمی برند چرا که حال دیگر یکبار طعم ِ "تنها نبودن" را چشیده اند... به موازات ِ این رنج بردن ِ دوباره،انسان ها تصمیم می گیرند که به معشوقه شان رجوع کنند و به او بفهمانند که "بی او تنهایند" ... این بار ولی.... معشوقه "تنها" نیست...!

یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 17:25 ::  نويسنده : نیما تهرانی
دلم... دلم... نشستن های طولانی مدت لب دریا رو می خواد... روی سنگ های سرد ساحل رامسر... با نسیمی که از سمت دریا صورتت رو نوازش می کنه! هوس یه نفــــــس عمیـــــــــــــق... وسط یه جنگل سرسبز و بی پایان... بین درختای افرا و بلوط که سر به آسمون کشیدن.... یا گوش دادن به صدای ساز دارکوب ها... آواز خوندن پرنده ها... دلم ساعت ها نشستن و گوش سپردن به صدای لطیف و آرامش بخش طبیعت رو می خواد! بی هیچ حرفی... بی هیچ فکری... طوری که حس کنی جزئی از طبیعتی...!

یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 17:25 ::  نويسنده : نیما تهرانی
سال 90 هم گذشت... سال 90 هم گذشت... با همه ی دل تنگی هاش...دل گیری هاش..دل خوشی هاش...دل پر کشیدن هاش.... هرگز جسارت ِ این را ندارم بگویم سال ِ 90 برایم سال ِ خوبی نبود... سال ِ بد نداریم...حتی اگر یک سال درمجموع برایمان خوب نباشد،لابه لای 365 روزش آن قدر اوقات ِ خوب داشتهایم که حق نداریم به آن سال بگوییم سال ِ بد... خدا آن قدر اتفاقات ِ مختلف ِ زندگی ام را که هیچ ربطی به هم نداشتند،قشنگتدوین کرد و کنار ِ هم چید که حالا وقتی بعد از یک سال درست مثل ِ یک فیلم ِ تدوین شده ی آماده از جلویچشمم می گذرد، تازه می فهمم منظورش از آن اتفاقات چه بوده...! امسال فارغ از اتفاقات ِ ریز و درشت ِ زندگی ام،چند روز و شب ِخیلی پررنگ داشتم... بعضی هایشان شدند جزئی از وجودم بس که دوستشان داشتم... از این شب و روزهای پررنگ ولی چندتایشان تلخ بودند...تلخی شان آن قدر غلظت ِ بالایی داشت که میان ِ 12ماه،نه گم شدند و نه فراموش... این جور شب و روزها،منظورم همان هایی است که یا خیلی شیرین اند یا خیلی تلخ...! مثل ِ قانون ِ پایستگی ِ انرژی می مانند!یعنی از بین نمی روند و از یادهم نمی روند بلکه از سالی به سال ِ دیگر منتقل می شوند...!

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان best love و آدرس boo3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 50
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 53
بازدید ماه : 50
بازدید کل : 70198
تعداد مطالب : 230
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1

دریافت همین آهنگ